loading...
.::اخبار ورزشي::.
سهيل صبور بازدید : 65 دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

همان طور كه می دانید ، ایرانی ها برای حل بسیاری از مشكلات 

راه حل های مختلفی دارند ، از جمله :

  پروژه باد رسانی به دو اتاق از یك كولر

حل المسائل

سهيل صبور بازدید : 58 دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

داستان کوتاه زیبا

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود.
او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن  بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد:
« خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ »
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.
کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
نجات دهندگان می گفتند:
“خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم!!!!!!!!!!!!!!!!!

نظر یادتون نره

سهيل صبور بازدید : 55 دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

داستان عشق

در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند: شادی، غم، دانش و عشق و باقی احساسات.

روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان

کردند.

اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانی که دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت

تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد. در همین زمان او از ثروت با کشتی یا شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک خواست.

“ثروت، مرا هم با خود می بری؟”

ثروت جواب داد:

“نه نمی توانم. مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست. من هیچ جایی برای تو ندارم.”

عشق تصمیم گرفت که از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد.

“غرور لطفاً به من کمک کن.”

“نمی توانم عشق. تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی.”

پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود درخواست کمک کرد.

“غم لطفاً مرا با خود ببر.”

“آه عشق. آنقدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم.”

شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غرق در خوشحالی بود که اصلاً متوجه عشق نشد.

ناگهان صدایی شنید:

” بیا اینجا عشق. من تو را با خود می برم.”

صدای یک  بزرگتر بود. عشق آنقدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد. هنگامی که به خشکی رسیدند

ناجی به راه خود رفت.

عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود  پرسید:

” چه کسی به من کمک کرد؟”

دانش جواب داد: “او زمان بود.”

زمان؟ اما چرا به من کمک کرد؟”

دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد که:

“چون  تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند.”

لطفا نظرتون رو درباره ی این داستان بگید.

سهيل صبور بازدید : 72 دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

 قسمت آخر سریال تقدیر یک فرشته

پلیس هم از استفانیا بازجویی میکنه ولی استفانیا همه چیز رو انکار میکنه ولی ایزابل با فشارهای پلیس استفانیا رو لو میده و پلیس دستگیرش میکنه و استفانیا میفته زندان بعدش قاضی بیلارد میفهمه که استفانیا دختر واقعیش نیست و دختر واقعیش کسی نیست جز ماریچی به خاطر همین سکته قلبی میکنه ودر بیمارستان بستری میشه تا اینکه ماریچی پدرش رو میبخشه وکم کم رابطشون با هم خوب میشه از اون طرف هم که ماریچی کور شده چیزی به خوان نمیگه و خوان هم فکر میکنه که ماریچی دوستش نداره و میخواد از مکزیک بره که اونلیا بهش میگه که ماریچی کور شده ماریچی رو جلو کلیسا میبینه و میفهمه که ماریچی کور شده و تصمیم میگیره جراح چشم بشه تا ماریا رو عمل کنه و ماریچی چشماش بعد از عمل خوب میشه که در اینجا با خانومی به اسم انا جولیا که دوست ماریچی هست وخیلی به ماریچی حسودی میکرد اشنا میشه عاشق خوان میشه و وقتی میبینه که خوان بهش علاقه نداره به خوان دارو میده تا بگه که باهاش رابطه داره و بچه ای که بارداره مال خوانه ولی بعدش لو میره که اون بچه مال امادوره و وقتی ماریچی میفهمه بچه مال خوان نیست تصمیم میگرن تا با هم ازدواج کنن ولی انا جولیا روز عروسی ماریچی رو میدوزده وبهش دارو میده بعدشم به ماریچی میگی اگه خوان میگل مال اون نشه مال ماریچی هم نمیشه و انا جولیا که بچه اشم که به دنیا اومده بود با خودش اورده بود تا سه تا شون اتش بگیرن از اون طرف خوان میگل با پلیس واتش نشانی میاد ولی وقتی میاد که اون مکان کاملا اتیش گرفته انا جولیا پشیمون میشه و از ماریچی میخواد که ببخشش ولی انا جولیا بدلیل دود زیاد که توی ریه هاش میمیره خوان که نا امید میشه و فکر میکنه که ماریچی مرده یکدفعه ماریچی به همراه بچه ی انا جولیا بیرون میاد بعدشم پوریتا و ادریان بچه ی انا جولیا رو به فرزندی قبول میکنند و امادور هم که دریه حادثه ای ویسنته رو کشته بود به زندان میفته و ماریچی و خوان باهم ازدواج میکنند و صحنه اخرم ماریچی وخوان میگل و بچه هاشون کنار ساحل هستنند رو نشون میده و پایان



سریال تقدیر یک فرشته

بقیه ی عکس ها در ادامه مطلب یه سری بزنید .خوشتون میاد. بدون نظر هم نریداااا

سهيل صبور بازدید : 80 دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

این عکس را ببینید بعد توضیحش را بخوانید

تصاویری از شترها

تصاویری از شترها

یک بار دیگر هم نگاه کنید باورتان نمی شود .

حالا توضیح را بخوانید:
این عکس در یک بیابان موقع غروب آفتاب گرفته شده درست از بالای سر شتر ها انچه به رنگ سیاه میبینید در واقع سایه شتر است .شتر های واقعی به صورت خطوط کمی سفید رنگ در تصویر مشاهده میشوند این عکس جایزه بهترین عکاسی از طبیعت را گرفته است .حالا یک بار دیگر با دقت نگاه کنید.

تعداد صفحات : 19

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 185
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 41
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 45
  • باردید دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 45
  • بازدید ماه : 59
  • بازدید سال : 257
  • بازدید کلی : 17,450